شب قدرا

سلام

چن شب پیش با سودابه رفتم مصلا خوب بود بغل دستیام دوره زده بودن باهم میحرفیدن از بچگیشون میگفتن میگیرین از کدوم بچگیا میگم؟.... بعععععله یه خانمم که خیلی معتقد بود به اینا چنان هاجو واج نیگا میکرد خب عزیزم دورو زمونه س دیگه نیگا نکن

دیروز چشمون به جمال فاطمه روشن شد ماشینو برداشتم رفتم دنبالش یه گشتی زدیم ولی کلی استرس کشیدم خیابونا افتض شلوغ بودن رفتیم مهد یه لحظه توجهمو کسی جلب کرد اسمش لیلا بود و خنده هاش چقد شبیهه هدی بود از دوران راهنمایی میشناسمش ولی دقت نکرده بودم به خنده هاش .از قضا فریبام اومده بود که زیارتشون کردیم

شبش افطاری دعوت عمو بودیم رفتیم خوش گذشت این دختر عموم الهام فیلمای خابگاهیه گوشیمو برد تقریبا به اتفاق همه اعضای خانواده به مسخره بازیامون میخندیدن

اینبار راهی مسجد شدیم دعای جوشن کبیر شروع شد وای وای چقد غلط غولوط میخوند وختی میدید یه کلمه واسش آشناس همینجوری هر چی به ذهنش میومد میخوند که یه چیزی خونده باشه منم که به ملت نیگا میکنم ببینم در چه حالین یکی خمیازه میکشه یکی سرشو گذاشته رو ستونه اول فک کردم رفته تو حس بعد دیدم نخیییر در خاب تشریف دارن بچه های روبرویی دوره زدن تو عالمه بچگیشون میحرفنو منم که هرزگاهی یه تیکه ای بهشون میپروندم خلاااصه

نوبت نفر بعد شد جااااانم اونم که انگار فقط واس خودش میخونه دیگه میدید لحنش داره تکراری میشه وسطاش مایه میذاش یه لحن جدید از خودش در بیاره که اونم خوب از آب در نمیومد آقا میدیدی یهو تن صداش جوری میرف بالا انگار تنهایی داره تو اتاق خودش میخونه از صداشم خیلی متشکره منم که رفتم تو حس خودمو سعی میکنم توجهی به اون نکنم اون جاهایی که واقعا خنده داش پقی میخندیدم حالا خوبه رفیقی کسی پیشم نبود وگرنه شب قدرمون میپرید آها اینم بگم مثه اون پیر زنا به دیوار تکیه داده بودم یه کودکه نوزاده چیه روبروم بود دستو پاهاش خییییلی کوچیک بود خونم روش جوش میخورد میخاستم بغلش کنم ولی خب بچه مردمه هاااا

نفر بعد صداش چقد آشناس منو ماما یه نیم نگاهی به هم انداختیم بله گویا پدر گرامم هستن

نفر بعدیشو نگووو آقا واس هر کلمه ۶ مترم دامن میذاش چنان میکشید که.... هیچی دیگه نگم بهتره

خلاصه مراسم تمومید واس همه م دعا کردم  

بعدش والدین گفتن که مثه اینکه بنده سرما خوردم یه قرص بگیرن واسم داروخانه شبانه روزی باز نبود عوضش بستنی فروشی باز بود به این چی میگن عزیزان؟

پ ن:دوس ندارم فردا و پس فردا بشه آخه....

 

طرز تهیه سریال ماه رمضان

طرز تهيه سريال ماه رمضان

۱. پيرزن سال خورده يک عدد ترجيحا ثريا قاسمی
۲. ترک زبان يک عدد
.
۳. دختر جوان و زيبا دو عدد
۴. پسر جوان یک عدد
۵. زن زيبا و معصوم يک عدد ترجيحامريم کاويانی
۶. مرد ميانسال دو عدد ترجيحا امين تارخ

۷بهشت زهرا يک بار
۸ امام زاده  يک بار 
۹ مسجد يک بار 

۱۰ جوانان بسيار قابل اعتماد چند نفر
۱۱جوانان پولدار غير قابل اعتماد با نامهای اصيل ايرانی چند نفر
۱۲تعدادی پليس ، معتاد ، اهالی و کسبه محل به مقدار لزوم
طرز تهيه:
 ابتدا همه را در يک قابلمه ريخته و سپس خوب بهم مي زنيم تا به اندازه کافی بهم بخورند و بهم بريزند. سپس یک جناب آقا را بعنوان مشکل گشا وارد قابلمه می کنيم. بعد از نيم ساعت
قهرمان داستان را ميفرستيم تا حدود 100 ليتر آب غوره فرد اعلا توليد کند سرانجام در قابلمه را بر می داريم و جلوي 70 ميليون مي گذاريم

 

 

دل نوشته:از روزایی بگم که چقد داتنگانانه میگذره چقد بی حوصله میشم یاد حرفات یاد خیلی چیزا آزارم میده شبا انقد دلتنگ میخابم که انگار مثه هندیا رو میخ میخابم هیچ جون ندارم بخابم جون ندارم پاشم انرژیه خندیدن ندارم یاد بی حوصلگیت بخاطر اون شب پشت خابگاه ماشین پراید بازم بگم؟

یاد خندیدنات یاد قارشقا گفتنت پشت گوشی....     من...

پی نوشت:افطار مهمون داریم

پي نوشت:پروفايلم فعل شد

خب برین خونه هاتون بقیه ش حرفای خصوصیه مبارکمونه(  دنبال نخود سیاه نمیفرستما)

ادامه نوشته

کپی شده اما دلنشینه

به نام او که انقدر اه کشیدم تا تو را برایم فرستاد.

نمیدانم شاید سلام

چقدر نفس نفس زدم تا تو را یافتم. و چقدر آرام و با نرمش و بی نفس زدن دستم را، واژه های سرگردانم را، دلم را پس زدی زیبا

گاهی دلم میخواهد بدانی حال من چگونه است اما بدان که من همیشه حال تو را میدانم.

اغلب دلم برایت تنگ میشود هر لحظه یکبار تنفست میکنم جای تعجب نیست یک دیوانه دارد با تو حرف میزند

خودت قضاوت کن که اول دیوانه نبود و حالا خوشحال است که تو دیوانه اش کردی.

بچگی کردم ببخش، ندانستم چشم گفتن من وقتی کلی چشم به فرمان تواند به چشمت نمی آید.

ببخش دیگر سایه ات را در دانشگاهو باشگاه تعقیب نمیکنم نمیگویم کجایی؟

ای وحی محض الهام تمام ای خود حقیقت ای سوال همه جوابها و ای جواب همه سوالها

دیروز باران  بارید و من به یاد درس لطیف هفت سالگی پشت پنجره ماندم تا او بیاید.

ان وقت ها می گفتند او در باران امد و من از ان وقت تا وقتی تو امدی انتظارت را کشیدم بی انکه بدانم گم

شده ام کیست و دیروز هرچه نگاه به پنجره ریختم او نیامد ویا نه دیوانگیست ببخش تو نیامدی.

میدانم قرار نبود که بیایی وچه زیبا می شود کسی وقتی بیاید که قرار نیست.

راستی ان چیزی که سالها پیش بردی حالا کجاست؟

اینگونه نگاهم نکن دلم را می گویم تنهایی گاهی سبب میشود که در دامنه های زندگی اتراق کنی و بار

تحملت را بر شانه های کوه گذاری تا خستگی ات کمی در برود

راستی چه حکمتی است که من بیشتر غروب ها دلم برای تو تنگ میشود نه فکر کنی که خورشیدی نه

عزیزم خورشید شبها می رود و گل های افتاب گردان را به حال خود می گذارد.

اما جالب است که تو مهتاب هم نیستی که روزها بروی در حقیقت تو هیچ وقت نمیروی که قرار باشد بیایی.

اولین باری که رفتی هنوز این معما را نمیدانستم اما ان وقت که با لحن فریادیت مانع چکیدن اولین تگرگ

اشکم شدی فهمیدم رفتن نوعی ماندنست و تو رفتی که بمانی و ماندی انقدر ماندی و از ان سوی دور

دستهای مدیترانه برایم خواندی که من با تو و بی تو و برای تو نوشتم انقدر بی پاسخ گذاشتی و گذاشتی که

اخرش نه بخاطر من راستش نمیدانم به خاطر که شاید به خاطر خودت برگشتی و همین مثل آن یک دانه

عکست که درکیف پولم خودنمایی میکند کلی غنیمت است بمان اما این بار نه دیگر از ان ماندنهایی که

رفتن دارد این بار به زبان عامیانه بمان به زمان همه که وقتی تنها می شوند ماندن کسی را زیر لب با

صاحب آسمانها در میان میگذارند یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر برایت مرد بمان

اما لااقل بگو :بنویس نقاشی کن یا اشاره کن بخاطر او ماندی منت چشمان تو هم عالمی دارد مافوق عالم رویا

دیگر حرفی نیست سفارشی نیست جز اینکه :چشمهای سیاهت یه کم کاشکی هوای منو داشت...فقط همین کسی که دست خودش نیست اما اگر نخواهد هم همیشه به تو فکر میکند.

در انتظار در انتظار نگذاشتنت

این آپو ۱ ساعته گذاشم ولی باز اضافه میکنم

پی نوشت:سررسید ۸۷رو میخوندم چقد اون موقع ها بچه بودم البته بچه تر.هدی نیس بگه بچه ای پ خودم برا خودم میگم بچم!بضی وقتام از سر بچگیم خیلی کارا میکنم که ممکنه به بضیا بر بخوره که بعد وجدانمان صدایش در میاید که آآآآی لیلی بمیری اولسن بااا آلاباخ !بضی وقتا دلم برا خودم میسوزه میسوزه وختی میبینم ... یا میبینم...(ها ؟چیه ؟خب سکرته اون سه نقطه ها واس خودش یه عالمه حرفه ها )آخخخی هدی از سه نقطه بدش میومد میگف جمله کامل (خب جاهای خالی را با کلمه های مناسب پر کنید)وای وای همیشه تو امتحان انگلیسی جاهای خالی یکیشو اشتب مینوشتم اصلا نشد یه بار ۲۰ شم ولی اینم بگم از۱۸-۱۹ هم پایین نمیشدما بابا دختر درس خون سر به زیری بودم دااا (ال جانیم نانااا)

دل دردیو دلتنگیو دل نگرونیو دل پیچیو همه چی دارم اینا همش یهو اومد آروم اشکامو ریختم مامی داره پیراشکی میپزه ماشاا... بزنم به تخته مامانم دختر خوبیه عمه ش!از اون بوهایی از خونه میاد که همیشه دوس داشتم مامی الان میره بیرون مقنعه برام بگیره منم میشینم آغلاماخ میکنم دلم یه جوریه بااااخ

 

دلم دریا میخاد

سلام

دلم دریا میخاد همین یه دریا تا میتونم نیگاش کنم گاهیم یه دادی بزنم بعد برم نزدیکتر موجاش بلند باشه وختی موج رف بالا دستامو باز کنم یه دادی بزنم بعد بریزه روسرم حالا دریا از کجا بیارم؟

 

 

الان نوشت:الان یه کم صدای رعدو برق اومد این نشونه چیه؟(صدای ناشناخته ایه)

پی نوشت:دیروز یکی اومد در خونمون کارت دعوت افطار بده هیچوخ فک نمیکردم اون بیاد اگه میدونستم اونه از آیفون نیگاش میکردم ببینم .... بابا رف دم در وختی اومد به مامی گف:....بود خیلی دس پاچه! شده بود از مامی پرسیدم :کی بود گف:....   من:واقعااااا؟

سحری نوشت:من در یک عملیات شهادت طلبانه واسه سحری بستنی خوردم عرصه رو واس شما جوونا باز کردم حالا برید بخورید افطاریم لواشک میچسبه!

پی نوشت:از وختی گواهی نامه دار شدیم اولا به بابا مبگفتم:باباااا من ماشینو میبرمااا خب؟     یه کم گذشت دیگه کم کم بابا میخاد بگه:لیلااااا من ماشینو ببررررم؟   من:....(باباان باباهای قدیم!)

نمیدونم چی نوشت ! :..............

ماه عسل

سلام

چن ساعت پیش ماه عسلو میدیدم چن تا بچه ی بهزیستی آورده بودن که بچه سر راهی بودن دلم براشون سوخت بعد یه پدر مادریو آوردن که ۲۰ سال قبل چون بچه دار نمیشدن یه نوزاد از بهزیستی میارن بعد متوجه میشن همه ی بدنش معلوله فقط مردمک چشاش حرکت میکرد بااون حال بزرگش کردن وختی چشم افتاد به اون همه بزرگی وختی چشم به اون پسر کلا معلول میفتاد یه بغضی نیشست تو گلوم که هنوزم نشکستم چقد راحت از نعمت هایی که داریم  میگذریم چقد آدمای بزرگ صبور پیدا میشن انسانیتو بندگیو میشه تو اون پدرو مادر دید هرچند پدرو مادر تنیش نبود

 چقد شکر نعمتاشو کردیم؟(کردم؟)خجالت کشیدم بدجور

به زور جلو گریمو گرفته بودم که اومدم اتاقم گریه کنم که فاطمه اسید بیا خونه ما یه چن دیقه ای رفتم یه کم حالم عوض شد همش تو فکرم میمونه اینجام نوشتم که هیچوقت فراموشش نکنم در ضمن ارادت خاصیم به امام رضا داش و دعاییم کرده بود بیماری مادرش شفا پیدا کرده بود که دکترا قطع امید کرده بودن کاش میتونستم بش بگم سخت محتاج دعاتم

من خیلی.....(بیزارم از گفتنش)

امروز

سلام

امروز از مهد اومدم رفتم حموم دلم یه چیزی میخاس که از ته دل بخندونم سهیلا زنگید آدم یه کم دور باشه دلتنگش میشن تعارفات اونم از نوع شارژ گرفتن زیاد میشه وای چقد خندوند از سوتی بچه هاو ۳روز پشت سرهم افتادنم از تختو فیلماو از عاشکما و بقیه چیزا حرفید م متذکر شد که بیرونم میخای برات شارژ بگیرم ؟(بابا سهیلااااا بابا شاااارژ) که البته حیای من کجاس گفتم نه بابا نمیخامو این جور چیزا

بعدش یه کم با داشم حرفیدم ۲ ـ۳ ساعتم همینجوری دراز کشیدمو به چیزای مختلف فک کردم گاهی هم توهم میزدم!

گوشیه هدی با امرو ۳ روز میشه که خراب شده دیگه وختی اسو زنگ میاد با خوشحالی زود سراغ گوشی نمیرم وختی شب یا سحری پامیشم بم اس میاد اصن نیگا نمیکنم ببینم کیه میخابم صبی(۱۱ که صب نی پس ظهری) اسارو میخونم یه جوراییم از صدای زنگم بدم میاد و هی عوضش میکنم (بابا درد از یه جای دیگس عوض نکن)

پی نوشت:دلم پیتزای مخصوص میخاد با نوشابه لیمویی الن با مامی برم بیرون شاید گرفتم

افطارنوشت:وختی افطار مکنم هیچی نمیتونم بخورم لاغر شدم!(زنعمو ـ رقیه ـ داشته باش)

دل نوشت:ترم ۱ از خابگاه فرار میکردم ولی الان دلتنگشم دورانیه واس خودش به نظرم هرکی دوران خابگاهی نداشته باشه نصف خاطراتش بر فناست ـ یه بار سر سفره بودیم این سهیلا ادای غذا خوردن....(تو فیلم میم مثه مادر) در آورد ینی ما انقد خندیدیم دیگه من رسما دراز کشیدم سر سفره اصن نمیتونستم صاف بشم خلاصه غذا پرید گلومو میخاستم در شرف مرگ باشم که نشد شهید بشیم! یه مدت عادت شده بود میرفتو میومد میگف:میم مثه مادر بشم؟ ـ

خدافیس

حال گیری

چیا حال همه رو میگیرن؟

 وقتی از کسی آدرسی رو میپرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین!

به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین!(اوهوم با عرض پوزش این کارو کردم)

وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستن مرتب کانال رو عوض کنین!(کاری که بابای من میکنه)

وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین!

وقتی کسی در یک جمع جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود!(این خیلی اثر بخشه امتحان کردم دارم خودمو لو میدما)

مرتب اشتباهات لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بخندین!(یکی بهم اسید میخاس از دوریو فراق بگه گفت:دوریو فراغ .آقا من اینو بش گفتم چنان توپید بهمو عصبانی شد که توبلتمه کردم)

 توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین!

عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب نیگا کنین!(هه هه هه)

با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین!

موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین!(عادی شده)

یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین!

ورقهای جزوه ء ۳۰۰ صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بار هم بزنین بعد بهش پس بدین!(نه دیگه رحم داشته باشین این کارو نکنین)

توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخاین که هر چی شعر بلده بخونه(وای وای چیزی که واقعا بدم میاد)

چراغ حمامی که هم خابگاهیت داره دوش میگیره رو خاموش کنین!(دیگه تو خابگاه ما این خیییلی عادی شده خیلی حرص بچه هارو درمیاریم آخخخخی)

سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زودتر راه بیفتن!

 توی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنین!

اسای گوشیه دوستاتونو بخونین و جواب اساشونم بدین!(یه همچین کاراییم کردم دوستان هم خابگاهی زود مهر تایید نزنن)


 

یهو حس نوشتن اومد!

این چن روزه بی حوصلم میرمو میام این داداش بیچارمو انقد بوس میکنم خسته میشه فقطم زورش به قلقلکو اب پاشیدن میرسه نقطه ضعفمو پیدا کرد دا! چن روز پیش کسی خونه نبود تامیتونستم باش کشتی گرفتمو اذیتش کردم انقد خیسم کرد منم عین اون ....فقط جیغ میکشیدم جالب اینجاس وختی مامانم اذیت میکنم با آب پاش انقد میفته دنبالم تا خیس کنه که به غلط کردن میفتم (چرا عاقل کند کاری که ...به غلط کردن بیفتد)

دیشب دلم گرفته بود واس همه چیز بی خیالیم خوب چیزیه تو اینجور مواقع ولی اون موقم میشم ازاون آدمای بی خیالی که همیشه بدم میومددلم میخاد خیلی چیزارو تغییر بدم ولی وختی نمیشه چه میشه کرد صب(ینی این چن صبی) دلم نمیخاس بیدار شم میدونم چرا(یکی واس آدم انقدمهم میشه که شادیو خوشحالیش بخاطر اون میشه شایدم من دارم بزرگش میکنم شاید اون چیزی که من میگم نیس)اه چقد بد بود   مامانمم که ماشاا... سیریش بشه دیگه میشه یه ریز صدات میکنه بیدار نشیم ولت نمیکنه

ماما:لیلی پاشو۱۰:۵ مه

من:ماما ولم کن بیدار میشم دیگههه

ماما:آب پاشو میارم خیست میکنما  لیــــــــلی پاشو

من:....

ماما:لیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی

من:....

ماما:الان گوشیتو برمیدارم اسای جیگیلیتو میخونم

من:ماما اذیت نکن اه نخووووووووووووووووون

ماما:هیچی نی که فقط۶۰۰ کیلومتره(اس هدی)

 ماما:بازم اس هدی ...

واااای هر صب این برنامس یا اس هدی رو میخونه یا آب پاش میاره خلاصه پاشیدم محمد که دید دارم میرم طرفش باز اذیتش کنمو به ماچ آبادار کنم گف:ماما خیسش کن داره میاد  من:اه خداااااا باشه بابا 

هدی نوشت:این چن روزه شمام یه چیزیت شده حرصم میگیره وختی...اه چیکا کنم !؟ شانس ندارم که

 پی نوشت:خاله اومده بود که چون زیاد حوصله نداشتم کم پیش میومد بحرفم

پی نوشت:دخترای همسایه(مریمو فاطمه)رو دعوت کردم اومدن خونمون خوش گذشت خیییلی